چند روزپیش برحسب اتفاق جایی رفتم آقای محترمی هم حضور داشتن حدود 50سال
بعد از سلام و احوال پرسی بدون اینکه بدونم کیه یا چیزی بپرسم
تا صورتمو دید هر غلطی که کرده بودم وهرگوهی خورده بودم رو بیان کرد
یه لحظه رفتم تو فکر یعنی شک کردم که بیخیال بابا
یه مطلبی ازم بیان کرد و گفت اینم برای اینکه شک کردی
هم پرهام ریخته بود ، هم مونده بودم چه خاکی سر بگیرم
حالا خوبه کسی آشنا دورم نبود ، بعدشم ندیدم با کسی حرف بزنه
نکته برگ ریزان ترش اینجاس که نه کتابی باز کرد نه دعا نویسه
بدجوری فکرم درگیرشه
راضیه دوشنبه نهم مرداد ۱۴۰۲ 13:13
برچسب : نویسنده : parandeazad32 بازدید : 39