عمیق نیستن . این روزمرگیها ، این یکنواختی ها و این رباط بودن، مستقیم و بدون هیچ کش و
قوسی به سوی یه پیری بدون سر و صدا می کشونه .
دلم برای بچگی هام ، دلم برای اون شیطونی ها فوتبال بازی تو حیاط خونه و جعبه مداد
رنگی و حتی دلم برای جوونیهای بابا و مامانم تنگ شده وخیلی چیزای دیگه
حتی یه درصد هم فکر نمی کردم که این سرنوشتم باشه چقدر خوب بود، می شد تغییر داد
هر آنچه که باعث عذاب روح و روان میشه و رو جسم اثر میذاره .
آخراشه...
برچسب : نویسنده : parandeazad32 بازدید : 147